در افقهای دور، مردی با چشمان معجزهآسا به دنبال عطر خاصی میگشت که بتواند جذابیتش را دو چندان کند. او نامی از یک عطر شنیده بود که در هیچ کجا همچون آن احساس نمیشد. این عطر عطر گرویتی اینفینیت کوتی نام داشت و به عنوان ستارهای درخشان در دنیای عطرها شناخته میشد.
در یک روز بارانی، زمانی که ابرها آسمان را پوشانده بودند، او وارد مغازهای قدیمی شد. فضای مغازه با شیشههای رنگین و عطرهای گوناگون تزیین شده بود. اما این مرد تنها یک چیز در ذهن داشت: گرویتی اینفینیت کوتی. فروشنده که تجربهای از جنس عطرها داشت، با لبخندی پاسخ داد و بطری زیبای عطر را به او نشان داد.
با اولین اسپری، رایحهای ماندگار و شگرف فضای مغازه را پر کرد. عطری از خانواده آروماتیک که با ترکیب بینظیرش حس تازگی و اعتماد به نفس را به هر مردی هدیه میداد. هر بار که مرد این عطر را استفاده میکرد، حس میکرد در میان ابرها شناور است و هیچ چیز نمیتواند او را متوقف کند. عطر گرویتی اینفینیت کوتی در او جادویی زنده میکرد که جهان پیرامونش را روشنتر و جذابتر میکرد.
روزها گذشت و او در هر جمعی که حضور مییافت، توجهها به او جلب میشد. دوستان و آشنایان از او درباره رمز این جذابیت بیپایان میپرسیدند و او تنها با یک لبخند راز کوچکش را فاش میکرد: عطر گرویتی اینفینیت کوتی. این عطر تبدیل به یار وفادار او شده بود، یاری که در هر قدمش همراهیاش میکرد و به او احساسی یکتا و بینظیر میبخشید.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب