در یکی از روزهای پاییزی سال 2011، مردی با پوشیدن یک کت و شلوار خوشدوخت، تصمیم گرفت تا عطری جدید را امتحان کند. او به دنبال عطری بود که با شخصیت مقتدر و آرامش درونیاش هماهنگ باشد. وقتی به فروشگاه عطر قدم گذاشت، با نام عطر آنر من آمواژ برخورد کرد.
این عطر داستانی دیگر داشت؛ الهام گرفته از تراژدی مادام باترفلای. پرفیومری که او را ساخته بود، ناتالی فیستهاور، توانسته بود به آرایههای هیزمی و تند آن جلوهای ویژه بدهد. وقتی که با بوهای فلفل سرخ و سیاه در نتهای آغازین روبرو شد، حس نوستالژیکی به او دست داد. چیزی که او را به عمق یادها و خاطرات قدیمیاش فرو برد.
در قلب عطر، ترکیب شمعدانی، المی و جوز هندی، همگی همچون پلی به یادگارهای گذشته او بودند. نتهای پایانی با بر پایه بوی نعناع هندی، سدر ویرجینیا، بخور معطر و مشک طراحی شده بود. این ترکیب، او را در بر گرفت و حس قدرتی آرام و مردانه به او بخشید.
هر جا که میرفت، عطر آنر من آمواژ همچون سایهای از او جدا نمیشد. این عطر نهتنها باعث افزایش اعتماد به نفس او شد، بلکه توجهها را نیز به خود جلب میکرد. بارها میشنید که دیگران از او درباره این عطر خاص و ماندگار میپرسیدند.
در نهایت، آن روز مصادف شد با شروع فصلی جدید از زندگیاش. عطری که مثل یک سمفونی آرام، نت به نت همراه با او حرکت میکرد و هر بار به او یادآوری میکرد که زندگی، همچون این عطر، ترکیبی از لحظات تلخ و شیرین است. عطر آنر من آمواژ، برای او نهفقط یک رایحه، بلکه یک تجربه و داستان بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب