ناموجود
شب پاییزی آرامی بود و هوا عطرآگین به بوی نم باران. احمد آهسته در خیابان قدم میزد و هر لحظه نفس عمیقتری میکشید. همان لحظات بود که یاد هدیه جادوییاش افتاد؛ عطر هیپنوتیک امبر از آمیرا پرفیومز. چیزی بود که او را بارها به دنیای آرامش میبرد.
این عطر با گروه بویایی شرقی چوبیاش، حس بینظیری از گرما و معنویت به او میداد. رایحه کاردامون سیاه در نت آغازین، ذهنش را آرام و حواسش را باز میکرد. یک شب همین رایحه او را به یکی از بهترین تصمیمهای زندگیاش سوق داده بود.
در میان شیرینی ملایم نتهای میانی، رایحه ارکیدهی سیاه بهتدریج آشکار میشد. احمد اغلب تصور میکرد که این گل اسرارآمیز مانند پردهای از رازها دورش را احاطه کرده است. چیزی که جذابیت بیشتری به حضورش میبخشید و دیگران را متحیر میکرد.
نتهای پایانی عطر هیپنوتیک امبر از آمیرا پرفیومز حکایتگر داستان کهن بود. عود کیارا، که در مراسم کوهدو ژاپن به کار میرود، با حسی از عرفان و تاریخ به او میگفت: زندگی را به سادگی استشمام عطر تجربه کن.
همه این عناصر در هماهنگی فوقالعاده خود، حس دلپذیری از آسیای دور را به او القا میکردند. این عطر منحصر به فرد با رایحهی گرم و ادویهای، او را به فردی جذاب و رازآلود تبدیل کرده بود. عطری که حتی در شبهای آرام و بارانی، روایتهای دلنشین از او و زندگیاش به جا میگذاشت. عباس میدانست هر بار که سراغ این عطر میرود، داستان جدیدی در انتظارش است.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی