ناموجود
شب آرام و خنکی بود. نسیمی ملایم از پنجره باز میوزید و فضا را پر از بوی گلی و دلنشین کرده بود. مهسا، در حالی که آماده میشد تا به مهمانی دوستانش برود، به قفسه عطرهایش نگاه کرد. تعداد زیادی بطری در طرحها و رنگهای مختلف دیده میشدند، اما یکی از همه بیشتر به چشم میآمد. عطر ایلوژن میشل کلاین با بطری شفاف و زیباش توجهش را جلب کرده بود.
مهسا به یاد آورد که اولین بار این عطر را در روز تولدش هدیه گرفته بود. از همان ابتدا، بوی جذاب و ملایم آن در ذهنش حک شده بود. هر بار که از آن استفاده میکرد، حس تازگی و زنانهای به او دست میداد، حسی که او را به زمانهای خوش گذشته میبرد.
در حالی که اسپری عطر ایلوژن میشل کلاین را در دست میگرفت، چند قطره از آن را روی مچهایش زد. فضا مملو شد از رایحه گلی فراموشنشدنی که از ترکیب دقیق و هنرمندانه چندین گل عطری به وجود آمده بود. بوی خوشی که به شکلی آرام و اغواگر در اطرافش میپیچید و او را آماده یک شب بهیادماندنی میکرد.
زمانی که به مهمانی رسید، دوستهایش او را با لبخند و بغل باز پذیرفتند. یکی از دوستانش پرسید که چه عطری زدی که اینقدر بوی خوشی داره؟. مهسا با لبخند گفت: عطر ایلوژن میشل کلاین. همیشه باعث میشه حس خوبی داشته باشم.
این عطر فقط یک رایحه نیست، بلکه تجربهای است که بوی هر لحظهاش داستانی از زنانگی، ظرافت و احساس را بازگو میکند. او رویایی را از درون این جادو پیدا کرده بود و اکنون، هر بار که شیشه عطر ایلوژن میشل کلاین را باز میکرد، بخشی از این رویا را با خود به اشتراک میگذاشت. و اینگونه بود که شب با عطر و بوی خاطرهانگیزی آغاز شد که هیچگاه از یاد نخواهد رفت.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب