ناموجود
شب سرد زمستانی بود و برف آرام آرام بر روی خیابانها مینشست. جشن سال نو نزدیک بود و شهر غرق در نورها و رنگهای شادیبخش. لیلا تصمیم گرفت که این بار، تحفهای خاص برای خودش انتخاب کند. راهش را به سمت فروشگاه عطر و ادکلن پی گرفت. نورهای گرم فروشگاه، سرمای بیرون را فراموشکردنی میکرد.
به محض ورود، عطرهای گوناگونی که در فضا پراکنده بودند، او را به دنیای دیگری بردند. اما در میان همه آن شیشههای شفاف و رنگارنگ، چیزی خاص چشمش را گرفت: عطر ایمنس آلت فراگرنسز. نامی که هم زنان و هم مردان را به سوی خودش میکشید. با دقت به شیشهاش نگاه کرد. طراحی ساده اما شیک و مدرن آن، احساس تجربهای تازه و هیجانانگیز را به او میداد.
لیلا آرام شیشه را باز کرد و بوی عطر آزاد شد. ترکیبی از حسهای متضاد اما هماهنگ. بویی که نتوانست درکش کند، اما حس کرد که متعلق به اوست. عطر ایمنس آلت فراگرنسز همان چیزی بود که نیاز داشت تا خود را برای ورود به سال نو با حس تازگی آماده کند.
تصمیم گرفت آن را بخرد. این عطر، رمز و راز خاصی داشت که در میان دیگر عطرها متمایزش میکرد. فروشنده با لبخندی دوستانه گفت: این انتخاب خیلی خوبی است، محبوبیت بسیاری دارد. لیلا حس کرد که انتخابش درست بوده.
در راه بازگشت به خانه، در حالی که بوی عطر ایمنس آلت فراگرنسز در اطرافش پیچیده بود، احساس کرد که سال نو با این حس و حال جدید، بهتر از همیشه آغاز خواهد شد. عطر ایمنس با رایحهاش، خاطراتی جدید برای او رقم میزد؛ خاطراتی که همیشه به یاد ماندنی خواهند بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب