در یکی از روزهای آرام بهاری، نسیم دلانگیز و تازهای میان باغ خانه جاری بود. غنچههای گلی که تازه شکفته بودند، عطر خوشی در فضا پخش کرده بودند. در این میان، ملینا، با نگاهی عاشقانه به درختان و گلهای باغش چشم دوخته بود. او به دنبال عطری بود که بتواند این حس دلپذیر را همیشه همراه داشته باشد.
وقتی نام عطر اینسپایر جُنی جمشید را شنید، حس کنجکاویاش برانگیخته شد. عطرهای جُنی جمشید همیشه او را به خود مجذوب میکردند، اما این بار چیزی متفاوت بود. همانطور که در یکی از خیابانهای صفای تهران قدم میزد، وارد بوتیکی شد که پر از رایحههای جذاب بود. در قفسهای زیبا، عطر اینسپایر جُنی جمشید درخششی بینظیر داشت.
ملینا درب بطری را باز کرد و با استشمام اولین قطرات عطر، به دنیایی از حسهای خوشایند قدم گذاشت. ترکیب لطیف و گلی آن، با نتهایی از گلهای سفید و آروماتیک، بلافاصله او را به سمت خود کشاند. رایحهی چوبی و مرکبات نیز به ترکیب این عطر، حالتی مدرن و شیک بخشیده بود که نمیتوانست از آن چشمپوشی کند.
چشمانش را بست و در ذهن خود به سفری خیالی رفت. ناگهان، بوی شیرین یلانگیلانگ و گلهای یاسمن او را به دل جنگلی خیالانگیز کشاند. آوای پرندگان و نجوای باد در گوشهایش طنین انداختند. ملینا انگار باری دیگر در همان باغ خانهاش ایستاده بود، اما این بار به لطف عطر اینسپایر جُنی جمشید، حس جدیدی از تازگی و سرزندگی در خود احساس میکرد.
با انتخاب این عطر، ملینا تصمیم گرفت این حس را به یادگار همراه خود داشته باشد. عطر اینسپایر جُنی جمشید نه تنها یک رایحه بود، بلکه پلی به گذشته و پنجرهای به سوی آیندهای پر از شگفتی و خاطرهسازیهای جدید.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب