در دل یک شب خنک پاییزی، نسیم ملایمی از پشت پنجره باز به اتاق رسوخ کرد. حس عجیبی در فضا حاکم بود، انگار چیزی در هوا معلق بود که ذهن را به جای دیگری میبرد. آن لحظه بود که علی تصمیم گرفت تا عطر جدیدی که هدیه گرفته بود را امتحان کند. نام این عطر، عطر اینویتیشن امپر بود؛ نامی که حس کنجکاوی را در او بیدار کرد.
با باز کردن بطری، موجی از رایحههای پیچیده و غنی به بینیاش رسید. اولین بویی که احساس کرد، ترکیب تازهای از اسطوخودوس و ترنج بود که آرامش و لطافت را به روحش آورد. عطر اینویتیشن امپر به آرامی داستانش را بازگو میکرد.
همین که علی عطر را بر روی پوستش اسپری کرد، لایهی میانی این عطر آغاز به خودنمایی کرد. ترکیب دلچسب شیر و یاسمین به همراه بوی ملایمی از زنبق، حسی از شیرینی و لطافت را به همراه داشت. هر بویی که مشام او را نوازش میداد، قصهای جدید و جذاب از شرق دور، از سرزمینی پر از رنگ و راز، برایش زمزمه میکرد.
اما اوج داستان زمانی بود که نتهای پایه وارد میدان شدند. بوی گرم و دلنشین چوب صندل به همراه تلخی دلچسب قهوه و شیرینی وانیل، ترکیبی را به وجود آوردند که علی را به دنیای رویاها برد. عطر اینویتیشن امپر با نتهای پایهاش همچون خاطرهای شیرین بر روی پوست او باقی ماند.
علی، با حس و حالی متفاوت، بر روی صندلی کنار پنجرهاش نشست و به ندای نسیم گوش سپرد. او دیگر تنها نبود؛ دوست جدیدی به نام عطر اینویتیشن امپر او را در سفری به دل طراوت و اصالت همراهی میکرد. این لحظات، برای او چیزی فراتر از یک تجربه؛ بلکه بخشی از زندگیاش شده بود. بدون شک، این عطر، داستانی برای گفتن داشت که هر بار روایتش او را به سرزمینی جدید هدایت میکرد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب