ناموجود
شبی آرام در اسکندریه بود. باد خنک ساحلی به آرامی لابهلای موهایم میپیچید و ستارگان درخشان، همچون الماسهای ریزی بر آسمان تابستانی میدرخشیدند. در کنار دریا قدم میزدم و نسیم ملایمی از میان خیابانهای باریک و شلوغ گذر میکرد. در این لحظه بود که لیل الاسکندریه د سانتد سوک با جادویی خاص خود مرا در برگرفت.
دایرهای از نتهای گرم و ادویهای پیرامونم شکل گرفت. رایحه زعفران و عود، مانند داستانی کهن و شیرین از هزار و یک شب، مرا به دنیای افسانه ها میبرد. عطر لیل الاسکندریه د سانتد سوک، با هارمونی دلنوازی از کهربا و چوب صندل، حس گرمای آرامشبخش را در اعماق وجودم بیدار کرد.
گل رز، با رایحهای ملایم و لطیف، یادآور بیابانهای پهناور عربی بود که در همسایگی این شهر تاریخی جای گرفتهاند. طنین دود دلنشین عود با لطافت به رویاهایم پیچید و گویی خاطرات گذشته را با نسیم دریا به همراه میآورد.
آن شب، قدمهایم در سایه روشنای ماه گم شد و هر لحظه بیشتری از رازهای نهفته در این عطر کشف کردم. حس لطیف و عجیب و غریبی به من دست داد. گذشته و حال، در دلتنگیهای شبانه اسکندریه به هم پیوند خورده بودند. عطر لیل الاسکندریه د سانتد سوک همانند کیمیای ناب زندگیام بود که هر لحظه با آن خاطرهای تازه میساخت.
قصه بویایی اسکندریه با هر نفس منجلیتر میشد. شب همچنان ادامه داشت و من در دریای این عطر غوطهور بودم، گویی که هرگوشهاش را به بادی از جنس رازها سپرده بودند. این تجربه بینظیر از طریق نتهای باشکوهی که عمیقاً با حس و حال این شهر تاریخی آمیخته شدهاند، نقش و نگاری جاودانه بر دل و جان مینشاند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب