در دل شهر کوچکی در کنار آبهای آرام دریاچهای، فروشگاهی کوچک به نام عطرهای بهشتی آجنه وجود داشت. این فروشگاه توسط زنی با نام آریانا اداره میشد که عاشق عطرها و داستانهای آنها بود. او هر عطر را به عنوان سفری به دنیایی ناشناخته میدید و به مشتریانش با شور و شوق درباره آنها میگفت.
در یکی از روزهای زیبای بهاری، زنی وارد فروشگاه شد که به دنبال عطری خاص میگشت. با لبخندی گرم، آریانا او را به سمت عطری به نام عطر لاکْشمی آجنه هدایت کرد. او به آرامی درباره این عطر سخن گفت: لاکْشمی، نام الههی ثروت و زیبایی در افسانههاست و این عطر نیز به همان اندازه افسانهایست.
وقتی زن در بطری را باز کرد و نخستین رایحههای لاکْشمی آجنه را استشمام کرد، بوی ترش و شیرین پرتقال خونی او را به دنیایی دیگر برد. این آغاز سفری بود که در آن گلهای رز بلغاری و مراکشی، با لطیفترین بوی نیلوفر سفید، قلب او را تسخیر کردند.
آریانا گفت: اما این تنها آغاز ماجراست. در لایههای بعدی، عطر کهربا و رایحههای چوبی به آرامی ظاهر میشوند، در حالی که گرمای وانیل و مشک طبیعی در پایه، حس گرمی و عمق به این عطر میبخشند.
زن احساس کرد که لاکْشمی چیزی از جادوی شرق را با خود به ارمغان آورده، عطری که همزمان گرم و خنک، شیرین و دلپذیر است. با هر نفس، او دنیاهای جدیدی را در تاریکی و روشنایی کشف میکرد. لاکْشمی آجنه به یک همراه همیشگی تبدیل شد، عطری که هر بار او را به ماجراجویی تازهای دعوت میکرد.
بیرون از فروشگاه، بادی سبک میوزید و زن با یک لبخند بر لب، آماده بود تا با عطر لاکْشمی آجنه داستان خود را بنویسد. او عطر را در کنار قلبش گرفت و قدم به دنیایی تازه گذاشت.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب