شب سرد و درخشان سن پترزبورگ بود. صدای ارکستر چایکوفسکی در حال نواختن بود و تالار بزرگ قصر با شمعدانهای غولپیکر خود، نورانیتر از همیشه میدرخشید. او ناشیانه در را برایش باز کرد. او مکثی کرد، نفسی عمیق کشید و با قدمهایی آرام وارد تالار چوبی شد. عطر لست کانتو آیدیو پرفیومر، همچون نسیمی دلنشین همراه او بود.
چهارگوشه تالار مملو از آینههای بی انتها بود که انعکاس نور چراغهای کریستالی را بازتاب میدادند. با هر چرخش دامن ابریشمین او، سرهای بیشتری به سویش برمیگشتند. او چالاک و بیتکلف میرقصید؛ جلوهای از جذابیت ناب و بیپایان. بوی زیره و بادام، در تلفیق با دارچین و رز، فضا را پر کرده بود و همه را مسحور خود میکرد.
او در حالی که دست او را گرفته بود، گردنش را به آرامی پایین آورد و در گوشش زمزمه کرد: عجب شامی! او لبخندی بر لب آورد و چشمانش را به سوی دیگر مهمانان چرخاند. اما هیچچیز به اندازه عطر لست کانتو آیدیو پرفیومر جذابیت نداشت. این عطر نه تنها بوی گلهای هلوتروپ و آیریس را به ارمغان میآورد، بلکه با گرما و شیرینی وانیل و دانه تونکا، همه را در حس امنیت و آرامش غوطهور میکرد.
رقص چرخشی به پایان رسید و او با نگاهی به سقف بلند تالار، بازی جالبی را به او پیشنهاد کرد: روسیه را بگردیم! او با نرمی گفت: چرا که نه؟ و دوباره به چشمانش خیره شد. شب به تدریج به صبح میرسید و همه حس میکردند یک تجربه جدید و فراموشنشدنی را تجربه کردهاند.
عطر لست کانتو آیدیو پرفیومر، داستانی بود که در این شب خاص، همه حاضرین را به خود جذب کرد؛ داستانی از عشق، رفاه و لحظات ناب که تا ابد در خاطرها ماندگار است.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب