در یک روز خنک پاییزی، نسیمی معطر از کافهای نزدیک در حال وزیدن بود. حس کنجکاوی مرا به سوی کافه کشاند. شخصی در کنار یک میز کوچک نشسته بود و با آرامش مشغول نوشیدن چای بود. او بویی داشت که با هر نسیم به سوی من میآمد، بویی گرم و جذاب که نمیتوانستم از آن بگذرم.
وقتی به او نزدیک شدم، چهرۀ دوستانه و دلپذیری داشت. از او دربارهی این بوی خاص پرسیدم. با لبخندی پاسخ داد: “این عطر لدر فرانک بوکلت است”. با اشتیاق بیشتری به توضیحاتش گوش کردم. او ادامه داد: این عطر از اولین لحظه که اسپری میشود، با ترکیب شگفتانگیزی از زیره، زعفران و لیمو شروع میکند. حس تازگی و طراوت آن، روز شما را روشن میکند.
نگاهش را به مسیری دور دوخت و با لحنی خاطرهانگیز افزود: با گذشت زمان، رایحهای از گل رز و یاسمین پدیدار میشود. این لایههای گلی حس گرمی و لطافت را به من هدیه میدهد.
با نگاهی مشتاقتر از پیش، متوجه نتهای پایهی عطر شدم. او گفت: آخرین و عمیقترین نتها، عطر چرم و کهربایی است که تا مدتها بعد از رفتن از کافه همراهم است. این نتها، شخصیت مردانه و قدرتمندی به عطر لدر فرانک بوکلت میبخشند و تجربهای یکتا و بهیادماندنی ایجاد میکنند.
او که متوجه شده بود من چقدر شگفتزده از این بو شدهام، به من پیشنهاد داد که خودم آن را امتحان کنم. فرصتی که نمیتوانستم از دست بدهم؛ زیرا میخواستم حس آرامش و قدرت این داستان عطری را تجربه کنم. با اسپری کردن، گویی به دنیایی از رایحههای گرم و اسرارآمیز فرو رفتم. عطر لدر فرانک بوکلت، داستانی را برایم بازگو کرد که تا مدتی درگیر آن شدم و یادآور زیباییهای پنهان زندگی شد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب