ناموجود
یک روز زیبا و پر از نور خورشید در پارک شهر بود. نسیم خنکی از دریاچه عبور میکرد و رایحهای خوشبو و دلنشین را به همراه خود میآورد. حس ناب طبیعت در هوا پیچیده بود. مهسا، با لبخندی بر لب، برای یک ملاقات دوستانه قدم زنان به سمت نیمکت همیشگیاش میرفت. در این اوقات، استفاده از عطر لو پار کنزو لاو لو کنزو همیشه حس طراوت و شادابی بیشتری به او میداد.
مهسا به نیمکت مورد علاقهاش رسید و در حالی که برگهای سبز و شاداب درختان بر سرش سایه گسترده بودند، اولین اسپری از لو پار کنزو لاو لو کنزو را روی مچ دستش پاشید. رایحهای متنوع و خاص که ترکیبی دلپذیر از نتهای گلی و مشکی داشت، در هوا رها شد.
عطری که به آرامی سایهای از ظرافت به او میبخشید. این عطر با نتهای سبزی که در آن وجود داشت، شوری از تازگی و نشاط در دل مهسا ایجاد میکرد. رایحههای آبی و اوزونی این عطر، حسی از رهایی و آزادی؛ درست مانند روزهای تعطیل در ساحل را برایش تداعی میکرد.
دوست صمیمیاش، نرگس، از راه رسید. نرگس فورا متوجه عطر خوشبویی شد که در هوا بود. او با تعجب و علاقه پرسید: «مهسا، این بوی خنک و مسحورکننده چه عطریه؟» مهسا با لبخند پاسخ داد: «این عطر نازنین من، لو پار کنزو لاو لو کنزو هست. همیشه حس میکنم در دنیای شگفتانگیزی از گلها و طبیعت غرق شدهام.»
آنها ساعتها زیر آسمان آبی درباره هرچیزی صحبت کردند، در حالی که عطر خوشبو و دلنشین مهسا همچنان مانند جواهری در هوا میدرخشید. روزی بود خاطرهانگیز و پر از شادابیهای زندگی که تا مدتها در ذهنشان باقی ماند. و مهسا هر بار با استفاده از لو پار کنزو لاو لو کنزو آن خاطرهها را به زندگیاش برمیگرداند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب