شبهنگام در کوچههای باریکی که با لامپهای کمنور روشن شده بودند، نسیمی خنک و ملایم در حال وزیدن بود. لیلا با قدمهای آرام خود به سوی مقصدی ناشناخته میرفت. او به تازگی عطر لیلِیاس پولا را خریداری کرده بود؛ عطری که بوی گلهای سفید را در اطراف خود پخش میکرد. این عطر با رایحههای گلی و سبز خود، حسی از تازگی و طراوت را به ارمغان میآورد.
لیلا پس از روزی پرمشغله، به سمت خانه میرفت. خیالش با بوی عطر لیلِیاس پولا آرام گرفته بود. انگار که دنیای اطراف او را به دشتهای گلهای سفید و عطرآگین برده باشد. تک تک رایحههای این عطر او را به یاد خاطرات خوش گذشته میانداخت. او با هر قدم، میتوانست لطافت و سبکی گلبرگهای سفید را احساس کند.
رایحههای نرم و ادویهای این عطر در ذهن لیلا، گرمایی دلپذیر ایجاد میکرد. این گرما به تدریج با رایحههای حیوانی و عمیق ترکیب میشد و در نهایت، حسی از اعتماد به نفس و آرامش را به او هدیه میداد. لیلا مطمئن بود که این عطر میتواند هر زنی را به زنی با وقار و جذاب تبدیل کند.
به خانه که رسید، در همان لحظه اول، حس کرد که فضای خانه نیز با این عطر پر شده است. این احساس به او یادآوری کرد که عطر لیلِیاس پولا به همان اندازه که بر روی او تاثیرگذار است، در محیط اطرافش نیز اثری ماندگار دارد. او لبخندی بر لب داشت و به یاد آورد که چگونه این عطر، روز او را زیبا و خاطرهانگیز کرده است.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب