شبهنگام بود و مهتاب بر کوچههای پاریس میتابید. آنا با اشتیاق به خیابانهای سنگفرشی قدم میگذاشت. او امشب قرار ملاقاتی ویژه داشت و میخواست از هر نظر بینقص باشد. در دستانش بطری زیبا و دلفریب عطر لاوستراک ورا ونگ را نگه داشت. این عطر، با طراحی منحصر به فرد و روبانهای براقش، همچون جواهری در میان وسایل او میدرخشید.
همین که عطر لاوستراک ورا ونگ را بر روی پوستش اسپری کرد، بوی میوهای و تازهی گواوا و پرتقال ماندارین با شکوفهی دلانگیز آنجلیکا در هوا پیچید. این شروعی جادویی بود که باعث شد آنا به دنیایی خیالی و پر از عشق پرواز کند. در ادامهی این ماجراجویی بوی متفاوت نیلوفر آبی و غنچههای مدهوشکنندهی مریم نفساش را در سینه حبس کرد.
آنا حس میکرد این عطر داستانی را روایت میکند. داستان عشق جوانی که قدرتی فراتر از مرزها دارد؛ عشقی که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد. بوی مشک و آکوردهای چوبی ظریف، احساسی گرم و همزمان آرامشدهنده به همراه داشت.
در راه رسیدن به محل ملاقات، آنا متوجه شد که هر رهگذری به سوی او نگاهی میاندازد. نه تنها بخاطر ظاهر زیبا و اعتماد به نفساش بلکه به خاطر بوی شگفتانگیز عطر لاوستراک که همراهی بینظیر برای او بود. با هر قدم، بویی از خود به جا میگذاشت که حتی پس از عبورش نیز همچنان در هوا باقی میماند.
زمانی که به مقصد رسید، به خود اطمینان داشت که با این انتخاب، بهترین همراه برای شبش را پیدا کرده است. عطر لاوستراک ورا ونگ نه تنها او را در چشمها متمایز ساخته بود بلکه حسی از عاشقی و شور زندگی را در او زنده نگه داشت. این عطر مانند قصهای بود که در هر بار استفاده، به گونهای متفاوت روایت میشد. آنا مطمئن بود که این داستان عشق هرگز کهنه نخواهد شد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب