ناموجود
در دل یکی از باغهای پرشکوفه و رازآلود شهر قدیمی، زنی ایستاده بود. نسیم صبحگاهی او را نوازش میکرد و رایحهی دلچسبی در فضا منتشر میشد. این عطر دلنشین، چیزی جز رایحهی اسرارآمیز عطر مگنولیا لربولاریو نبود.
هر صبح که آفتاب از پشت کوهها سر برمیآورد، او با دقت تمام این عطر زنده و روحبخش را بر روی پوستش اسپری میکرد. با اولین جرقهی نور خورشید، نتهای آغازین عطر مگنولیا لربولاریو به حرکت درمیآمدند. ترکیب لطیف شادابترین مرکبات با عصارهی خنک چای سبز و آرامش گل بابونه، نوید شروع یک روز تازه و پر از انرژی را میداد.
در پس این ظرافت آغازین، قلب عطر با ظرافت تمام بازمیشد. بوی منحصر بهفرد و شیرین گل مگنولیا که با لطافت گلهای سفید، یاس و زنبق دره همنوازی میکرد، خاطرات روزهای آفتابی بهاری را زنده میکرد. این لحظهای بود که احساس میکرد در باغی پر از گلهای شکفته در حال قدم زدن است.
در پایان روز، وقتی آفتاب در حال غروب بود و سایهها طولانیتر میشدند، نتهای عمیق و گرم چوب صندل و مشک، همچون نیمروزهای آرام و دلنشین پاییزی، آرامش خاصی به او هدیه میداد. این لحظهای بود که او به عمق جادوی عطر مگنولیا لربولاریو پی میبرد.
این عطر نمیخواست فقط یک رایحه باشد. بلکه داستانی از طبیعت و احساسات بود که از صبح تا شب همراه او باقی میماند. هر وقت به آن فکر میکرد، لبخندی بر لبانش نمایان میشد. او با افتخار میگفت: عطر مگنولیا لربولاریو داستان زندگی من است، معجون خاطرات و آرزوهایم.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی