ناموجود
روزی در قلب شهری پرجنبوجوش و مدرن، دختری به نام نیلوفر زندگی میکرد. نیلوفر به دنبال راهی بود تا زیباییهای لحظههای روزانهاش را با چیزی خاصتر به یاد بیاورد. او همیشه به دنبال عطری بود که بتواند احساسات ناب و لطیف زنانگی را در او بیدار کند. روزی از روزها، هنگام گذر از یک فروشگاه مشهور، بوی خاص و دلانگیزی به مشامش رسید. این بو از عطر مگنولیا مارکس اند اسپنسر بود.
نیلوفر هنوز وارد فروشگاه نشده بود که این عطر به او احساس تازگی و طراوت را هدیه داد. او نمیتوانست مقاومت کند و سرانجام وارد فروشگاه شد. به محض اینکه شیشه زیبای عطر مگنولیا مارکس اند اسپنسر را در دست گرفت، حس کرد که نگین گمشدهای را یافته است. این عطر با رایحهای از گلهای تازه و نوتهای مرکباتی، چون نسیمی آرام از بهشت بود.
نیلوفر کمی از عطر بر روی مچ دستش اسپری کرد. ناگهان صدای قلبش بلندتر شد و احساس کرد که در میان باغی پر از گلهای مگنولیا و مرکبات قرار دارد. او به خانه برگشت و هر بار که این عطر را استفاده میکرد، خاطراتش با لحظات شیرین زندگیاش تجدید میشدند. به لطف عطر مگنولیا مارکس اند اسپنسر، نیلوفر توانست حس اعتماد به نفس و زنانگیاش را به بهترین نحو ممکن بازتاب دهد.
این عطر نه تنها باعث شد لحظات خاص زندگی نیلوفر به یاد ماندنی شوند، بلکه هر بار که بوی آن به مشامش میرسید، میتوانست به آسانی لبخند بزند و روزش را با انرژی مثبت آغاز کند. به نظر میرسد که این عطر فراتر از یک رایحه عادی بود. این عطر قدرت تبدیل لحظات ساده به خاطرات فراموشنشدنی را داشت.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب