در یک روز پاییز خنک و دلپذیر، امیر در جستجوی عطری بینظیر و خاص به فروشگاه محبوبش رفت. بوی عطرها در هوا شناور بود و حس کنجکاوی او را تحریک میکرد. در قفسهها به دنبال چیزی متفاوت و جاودان میگشت تا اینکه چشمش به عطر ماربرت من نامبر تو افتاد. نام آن نظرش را جلب کرد و با خود گفت: باید امتحانش کنم.
وقتی اولین اسپری را روی پوستش زد، بوی نتهای تازه و سبز به او خوشایندی خاصی بخشید. حس تازگی و انرژی بلافاصله در وجود او جاری شد. او که عادت به ماجراجویی داشت، این استارت زودهنگام حس های تازه را دوست داشت.
چند دقیقه گذشت و رایحه میانی عطر با پیچیدگی و عمق خاصی وارد میدان شد. نتهای ادویهای میخک و رایحه گرم گل شمعدانی آمیزهای بینظیر ایجاد کرد که امیر را به دنیایی اسرارآمیز دعوت میکرد. او چشمانش را بست و خیال کرد که در باغی پر از گل و گیاه ناشناس قدم میزند.
اما اوج شاهکار عطر ماربرت من نامبر تو بدون شک در نتهای پایه کلیدی آن بود. رایحه چرم غنی و چوب صندل با خزه بلوط ترکیبی اعجابانگیز و بسیار جذاب ایجاد کرد. این نتها با هم ترکیب شده و رایحهای ماندگار و مردانه را پدید آوردند که تا ساعتها روی پوستش باقی ماند.
امیر احساس میکرد که این عطر دقیقا همان چیزی است که همیشه به دنبالش بوده است. عطری که نه تنها رایحهای خاص و متفاوت دارد، بلکه شخصیتش را بازتاب میدهد. او ماربرت من نامبر تو را به عنوان هویتی نو و همراهی معتمد در مسیر زندگیاش پذیرفت. این عطر با هر بار استفاده، داستانی جدید و منحصر به فرد برای او ایجاد میکرد و هر ملاقات و تجربهای را به یادماندنی میکرد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب