داستان از یک شب سرد زمستانی آغاز میشود. ساقی به آرامی پشت میز نشسته بود و کتابی در دست داشت. بخاری گرمای ملایمی به اتاق بخشیده بود اما چیزی در این فضا کم بود. شبیه حسرتی ناشناخته.
ساقی به سرعت به کشو دست برد و بطری عطر مشیر پرینسس فان را بیرون آورد. این عطر با بوی لطیف و دلنشین خود زینتبخش لحظههایش بود. با اولین پاف، نتهای گرم و جذاب کناگ به هوا برخاستند و فضایی سرشار از هیجان و رمز و راز خلق کردند.
حالا وقت آشنایی با هستهی اصلی این عطر بود؛ ترکیبی از دارچین، تونکا بین و بلوط. قلب عطر، داستانی از جنگلهای انبوه و مسیرهای پیچیده روایت میکرد. هر بار که نفس میکشید، حس خانهای گرم در دل طبیعت او را دربرمیگرفت.
فصل پایانی داستان، با نتهای بنیادینی چون پرالین، وانیل و صندلچوب پیش میرفت. ترکیبی شیرین و خامهای که بیننده را در هالهای از آرامش و گرما غوطهور میکرد. این آخرین حلقه زنجیر جادوی عطر مشیر پرینسس فان بود، حسی ماندگار و باوقار که زندگی ساقی را با جادوی خود پیچید.
هر بانویی که این عطر را به خود بپاشد، مثل شاهزادهای در باغی پرشکوه از رویاها قدم میزند. با مشیر پرینسس فان، باید آماده باشید تا از هوش و بوی زیبای خود شگفتزده شوید. این عطر نه تنها برای لحظات خاص بلکه برای هر روزی که شما ویژهاش میسازید، مناسب است.
حالا در پایان شب، ساقی کتابش را بست. او میدانست که هر زمان نیاز به جادوی تازهای دارد، عطر مشیر پرینسس فان آماده است تا داستانی جدید برایش خلق کند. عطر، مانند یک دوست قدیمی، همواره در کنارش بود. یک شاهکار معطر که هر روز را به لحظهای ماندگار تبدیل میکرد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب