در یکی از عصرهای سرد پاییزی، وقتی که برگهای زرد و نارنجی درختان با باد سرد بازی میکردند، زنی با قدمهای آرام وارد یک فروشگاه شیک عطر شد. او بهدنبال چیزی خاص بود، عطری که نه تنها او، بلکه تمام اطرافیانش را درگیر خود کند. فروشنده با لبخندی دلنشین به او نزدیک شد و گفت: آیا تا به حال با عطر مموآر ومن آمواژ آشنا شدهاید؟ این عطر داستانی برای تعریف کردن دارد.
زن به عطر مموآر ومن آمواژ نزدیکتر شد. با اولین اسپری که روی مچ دستش زدم، رایحهای گرم و ادویهای از هل و فلفل صورتی در هوا پخش شد. حس خاصی از ماجراجویی و خاص بودن را در او بیدار کرد. او بهآرامی بو کشید و احساس کرد در میان کوچههای تنگ و تاریک یک شهر قدیمی قدم میزند.
اما جذابیت اصلی عطر مموآر ومن آمواژ در قلب آن نهفته بود. عطر خوشبویی از گلها و بخور در اطراف او تنیده شد. این ترکیب باعث شد که او به دورانهای گذشته سفر کند؛ زمانی که زنانی با قدرت و جذابیت خاص خود از پس مهآلود تاریخ عبور کردند.
در نهایت، نتهای پایهای چرم و خزه بلوط مثل یک شنل گرم دور او پیچیدند. زن وحشیطور احساس کرد که گویی یک داستان کهن درباره جادو و شگفتی را بازگو میکند. مموآر ومن آمواژ او را به جهانی دیگر برد، جهانی پر از رمز و راز و افسون.
او با لبخندی به فروشنده گفت: این همان عطری است که همیشه میخواستم. چیزی که من را هم به یاد گذشتهها میاندازد و هم احساس مدرن بودن میدهد. فروشنده با اشتیاق پاسخ داد: بله، این عطر برای کسانی است که داستانهای خاصی برای گفتن دارند و بهدنبال روایتی منحصربهفرد هستند. زن با خود گفت که حالا دیگر عطر مموآر ومن آمواژ جزوی از زندگی او شده است، داستانی که همیشه با خود خواهد داشت.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب