ناموجود
در یک عصر دلانگیز بهاری، در باغی نغمهگو و پر از رایحههای خوش و دلنشین، مردی به نام آرش و زنی به نام لیلا کنار هم نشسته بودند. صدای آرامشبخش نسیم بهاری در میان درختان میپیچید و عشق آنها دنیای اطرافشان را معنا میداد. اینجا بود که عطر میِل دِعَرَبی شوپارد همراهشان شد و داستان عشقی نوشتنیتر از همیشه را خلق کرد.
آرش از اولین باری که عطر میِل دِعَرَبی شوپارد را استشمام کرده بود، به جاذبه آن پی برده بود. این عطر پیچیده و جادویی با نتهای گرم و ادویهدار و ترکیبی از چوبهای معطر، تمام حسهای او را تسخیر کرده بود. حضور عسل در قلب این عطر، گرمای خاصی را به آن افزوده بود که مانند بوسهای شیرین بر دل آدمی مینشست.
آن شب در باغ، لیلا هم این عطر را استفاده کرده بود. آرش با هر بار نزدیک شدن به او، بیشتر در آن حس دلنشین غرق میشد. میِل دِعَرَبی شوپارد نه تنها میانشان ارتباطی لطیف خلق کرده بود، بلکه به لحظاتشان عمق و احساسی خاص بخشیده بود. هر دو خوب میدانستند که این عطر مناسب هر فصلی نیست، اما سلیقه مشترکشان در عشق به این عطر، از هم آنها را به هم نزدیکتر کرده بود.
رایحه شیرین و میوهای این عطر با جلوهای از میوه انبه و ادویههای تازه، ترکیبی متفاوت و خاص را ارائه میداد. این ترکیب توانسته بود احساساتی نو و ماجراجویی درونی را در هر دو بیدار کند. عطر میِل دِعَرَبی شوپارد با ماندگاری و پخش بوی خوبی که داشت، در طول شب آنها را همراهی میکرد، گرمایی دلپذیر به فضا میآورد و خاطرهای بینظیر میساخت.
اگرچه ممکن بود این عطر برای هر فصل یا هر سلیقهای مناسب نباشد، اما برای آرش و لیلا نمادی از عشق و لحظات گرم و وصفناشدنیشان بود. رایحهای که داستان زندگیشان را زیباتر و پربارتر کرده بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب