ناموجود
در دل یک شهر شلوغ و پرهیاهو دختری به نام رها زندگی میکرد. او عاشق مسیرهای ناشناخته و داستانهای پرماجرا بود. در یکی از روزهای پاییزی، او تصمیم گرفت که به بوی یک عطر خاص پی ببرد؛ عطری که شنیده بود قصهای هزار و یک شب را در خود دارد: عطر ماسک العجیب عبدالصمد القرشی.
رها، کنجکاو و هیجانزده وارد یکی از فروشگاههای لوکس عطر شد. ماسک العجیب عبدالصمد القرشی، پشت ویترین با جلال و شکوه خودنمایی میکرد. او به آرامی بطری را برداشت. رایحهای اسرارآمیز و خیرهکننده فضا را پر کرد. با بوییدن عطر، نسیمی از خاورمیانه به مشامش رسید؛ بویی گرم و شیرین، ترکیبی از عنبر و مشکی که همه را در دل خود جای داده بود.
این عطر نه تنها برای زنان بلکه برای مردان نیز مناسب بود، و همان قدر که به جنسیتی تعلق نداشت، به مکانی محدود نبود. گویی میخواست ذهن را به سفر بفرستد. رایحه گلها و پودری دلنشین به همراه عود ناب، حسی از گرما و آسایش را به ارمغان میآورد. هر چه بیشتر در بوی این عطر غرق میشد، بیشتر به رمز و راز نهفته در آن پی میبرد.
رها، این بوی جادویی را روی پوست خود امتحان کرد. عطر به آرامی روی پوستش جا گرفت. حس کرد که در مسیری روشن و اسرارآمیز قدم گذاشته است. وقتی چشمانش را بست، خود را در سرزمینی از خاطرات و رویاها یافت که تنها بوی عطر ماسک العجیب عبدالصمد القرشی میتوانست آن را بیدار کند.
داستان رها به ما یادآوری میکند که عطرها تنها رایحه نیستند؛ بلکه دریچهای به دنیای خاطرات و احساسات ناپیدا هستند. هر کدام سفرنامهای دارند که ما را به ناشناختهها میبرند. عطر ماسک العجیب عبدالصمد القرشی، با رایحه منحصربهفردش، قلب هر کسی را به تسخیر خود در میآورد و او را به داستانهایی از فرهنگ و هنر میکشاند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب