ناموجود
آن روز بهاری، در باغی شگفتانگیز قدم میزد. بوی گلهای تازه و نسیم ملایم او را به دل قصهای خوش عطر و رنگ برد. در دستانش، بطری از عطر ام وی از برند مشهور نیمِر پَرفیومز بود که همراه همیشگی ماجراجوییهای او به شمار میرفت.
اولین باری که این عطر را لمس کرد، موجی از بوی خوش آرتمیسیا و فلفل صورتی او را احاطه کرد. این عطر، مانند موسیقی دلنواز، با نتهای ابتدایی ترنج و فلفل صورتی به آرامی آغاز میشد و او را به دنیایی از طراوت و شادابی میبرد.
در میانهی این ماجرا، گلهای لیلی، یلانگ یلانگ، نرولی و یاس، همچون شخصیتهای اصلی این قصه، نقشآفرینی میکردند. هر کدام داستانی را روایت میکردند که عمق احساسات و خاطرات را به تصویر میکشید.
اما جذابیت واقعی عطر ام وی نیمِر پَرفیومز در پایان داستان آشکار میشد. زمانی که نتهای پایه قدرت خود را نشان میدادند: مشک، وانیل، و چوب صندل، پایانی گرم و دلنشین را برای این عطر میآفریدند. این نتها مانند رشتههایی از طلا بودند که بر گردن کسی که آن را استفاده کرده بود، به زیبایی میدرخشیدند.
به تازگی، این قصه با هر بار استفاده از عطر ام وی نیمِر پَرفیومز برای او و دیگر طرفداران این عطر بینهایت لذتبخش و دلنشین بود. این عطر خاص، چه برای مردان و چه زنان، همیشه احساس خاصی از حضور و زیبایی را ایجاد میکرد. با هر بار استفاده، انگار داستانی جدید آغاز میشد، سرشار از احساسات و لحظاتی که به یادماندنی بودند.
در نهایت، او همچنان میدانست که هر بار که در مسیر زندگیاش قدم میگذارد، این عطر همانند دوستدار وفادار او خواهد بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب