ناموجود
در دل شهری که همیشه در شلوغی گم میشود، مردی به نام سامان زندگی میکند. او هر روز صبح با شوق به سوی مقصدی ناشناخته قدم برمیدارد. روزی، در مسیر همیشگیاش، صدای زمزمهای گوش او را پر کرد. این صدا، آوای عطر جدیدی بود که در خیابان پیچیده بود، عطر میت کاز.
سامان چند لحظهای مکث کرد. رایحهای از هل سبز و زنجبیل در هوا پخش بود. این همان لحظهای بود که ذهنش را معطوف کرد به سفری دوردست. او در خیالش در دشتهای سرسبز و پر از ادویه، نوازشی از بادهای خنک و میوهای حس کرد. این تجربه نویدبخش بویایی، نقطه آغاز ماجراجوییاش با عطر میت کاز بود.
با هر قدم، عطر نفوذ کرده در حواسش زندگی جدیدی در او میدمید. برگاموتی روشن و تند، ترکیبی از طراوت و شادابی بود که انرژی روزانهاش را تامین میکرد. اما این فقط آغاز داستان بود. در میان این عطرها، رایحهای از وتیور به عنوان هسته و قلب عطر، ساختاری ژرف و غنی به آن میبخشید؛ تجسمی از پیوند عمیق انسان با زمین و طبیعت.
در پایان روز، زمانی که به خانه رسید، از عطر آرامشبخش و شیرین بنفشه و آماریس احاطه شده بود. این پایه چوبی و گلگون، همچون مشتی خاک نرم در دست، احساس آرامش و ثبات به او میداد. عطر میت کاز، سمفونیای از رایحهها بود که روز او را با تفاوتی دلنشین به پایان میرساند.
سامان متوجه شد که عطر میت کاز نه تنها بو، بلکه داستانی بود که او هر روز آن را زندگی میکرد. عطر کاز میت، جایگاهی خاص در خاطرات شلوغش پیدا کرده بود و او را به آرامشی خاص در میان همهمه زندگی رسانده بود. این عطری بود که با حضورش، هر روزی را به حماسهای دلنشین تبدیل میکرد.
سایر تلفظها: میت کاز, میت کُس, میت کُز, میت کوز, میت کس, میت کوس, مایث کاز, مایث کُس, مایث کُز, مایث کوز, مایث کس, مایث کوس, میث کاز, میث کُس, میث کُز, میث کوز, میث کس, میث کوس, مایت کاز, مایت کُس, مایت کُز, مایت کوز, مایت کس, مایت کوس, میته کاز, میته کُس, میته کُز, میته کوز, میته کس, میته کوس, مایته کاز, مایته کُس, مایته کُز, مایته کوز, مایته کس, مایته کوس
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی