ناموجود
در یک روز بارانی و مهآلود در قلب شهر، سارا به سمت مغازه عطر فروشان محله رفت. در جستجوی عطری بود که نتوانسته بود مانند آن را بیابد. بوی عطرهای مختلف در هوا پخش شده بود، اما هیچکدام آن چیزی نبود که او به دنبال آن بود.
سارا همیشه به دنبال عطری بود که حسی از شگفتی و زیبایی را به زندگیاش بیاورد. در میان شلوغیها و دنیای پرهیاهو، او به کمی آرامش و دلنشینی نیاز داشت. بعد از عبور از چندین شیشه عطر، چشمانش به عطر نومره هفده فلور سنسوال ویکتوریو اند لوچینو افتاد؛ بطری شفاف و درخشان آن، گویی نوید بخشی از دنیای تازه را داشت.
سارا به آرامی درپوش بطری را برداشت و کمی از آن را روی مچ دستش اسپری کرد. در همان لحظه، نتهای ترش و شیرین انگور سیاه و تمشک با رایحه ملایم برگاموت و نارنگی آغوشش را پر کردند. احساس کرد که در باغی پر از گلهای بهاری قرار گرفته است.
با گذشت زمان، رایحه گلهای رز، یاس و زنبق به تدریج خود را نشان دادند. بوی گلهای تازه و شکوفا شده، احساس لذتبخش و خاطرهانگیزی را به همراه داشتند. سارا به یاد لحظاتی افتاد که با دوستانش در باغ گل ها قدم میزدند.
اما این پایان ماجرا نبود. وقتی روز به شب رسید، پایههای گرم و دلنشینی از بنزویین، پچولی و پرالین فضا را پر کردند. آنها با وانیل به آرامی ترکیب شده و لطافتی خاص به پوست سارا بخشیدند. عطر نومره هفده فلور سنسوال ویکتوریو اند لوچینو او را با حس دلنشین و جدیدی همراه کرد.
سارا تصمیم گرفت این عطر را بخرد. هر بار که از آن استفاده کند، میتواند احساس شادی و انگیزش را زنده نگه دارد و با هر قطره، داستان تازهای را تجربه کند. با نگاهی مجدد به بطری، لبخندی زد و به سمت مراکز شلوغ برگشت. عطر نومره هفده فلور سنسوال ویکتوریو اند لوچینو حالا جزئی از قصههای زندگی او بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب