ناموجود
در دل شهری کوچک، جایی که نسیمهای خنک شبانه با نوازش ملایم برگهای سبز درختان همآغوش میشوند، جوانی به نام امیر زندگی میکرد. امیر عاشق عطرها بود و کلکسیونی از بوهای مختلف داشت که با خاطراتش گره خورده بود. یک روز، در حالی که خیابانهای سنگفرششده شهر را طی میکرد، به یک مغازه کوچک و قدیمی رسید. ویترینی که نوید دنیایی از رایحههای شگفتانگیز میداد.
با قدمی مصمم وارد مغازه شد. هوای داخل پر بود از بوی عطرهای گوناگون. ضربان قلبش تندتر شد و چشمانش به سمت یک عطر خاص کشیده شد: عطر نُوآر کریستین لاکروآ. بطری به رنگ تیره و رمزآلود، گویی رازهایی از هزار و یک شب درون خود محبوس کرده است. امیر به آرامی درِ بطری را برداشت و چند قطره از آن را روی دستش امتحان کرد.
رایحهای گرم و ادویهای از زنجبیل و زعفران، همچون لحظهای ناب و مجلل، در فضا پخش شد. حس آرامش و اعتماد به نفس به او دست داد. نتهای میانی از هل و ریشه زنبق به آرامی ظاهر شدند؛ ترکیبی دلپذیر و منحصر به فرد که عطری چوبی و معطر را تداعی میکرد. لحظهای چشمانش را بست و در خاطرات گذشته غرق شد. به یاد روزهایی افتاد که در جنگلهای پاییزی قدم میزد و نسیم عطر درختان بر او وزیدن میکرد.
باز شدن عطر نُوآر کریستین لاکروآ هر بار یک سفر جدید بود. امیر حس کرد که این انتخاب، گویی بخشی از او شده است، بخشی که شخصیتش را تعریف میکند. او میدانست که این عطر، داستان زندگیاش را با یادآوری لحظات خوش و بیادماندنی بازگو خواهد کرد.
با قدمهایی مطمئن، امیر مغازه را ترک کرد. در حالی که این عطر خاص را به قلبش نزدیکتر از همیشه داشت، و خیابانهای شهر همانطور که همیشه بود، اما اکنون با خاطرهای تازه و عطری جاودانه پر شده بود. عطر نُوآر کریستین لاکروآ همراه همیشگی او شد و همواره یادآور لحظههایی شد که ارزش زندگیاش را بیشتر میکرد.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی