ناموجود
در یک روز دلانگیز بهاری، نسیم ملایمی میوزید. مریم، عاشق عطرهای خاص، تصمیم گرفت به مغازه جدیدی که به تازگی در شهر باز شده بود، سری بزند. وارد فروشگاه شد و بلافاصله توجهش به بطری شیشهای ظریفی جلوی ویترین جلب شد. نام آن مانند یک شعر زمزمهوار بود؛ عطر اوشن آو فلاورز سلطان پاشا عطارز
پیش از اینکه حتی بطری را لمس کند، تصور میکرد که رایحه آن چگونه خواهد بود. حافظهاش پر از خاطراتی از عطرهای گلی بود که هرکدام داستانی برای خود داشتند. اما این عطر چیز دیگری بود. او مقداری از عطر را روی مچ دستش اسپری کرد. بویی شگفتانگیز و جادویی فوراً در هوا پخش شد؛ رایحه یاس سامباک، گاردنیا و رز در آغاز، همچون نسیمی که از باغی بهشتی عبور کرده، در مشامش پیچید.
مریم چشمهایش را بست و خود را در میان گلهای باشکوه شناور دید. سه ساعت گذشت و عطری غنیتر و عمیقتر به مشامش رسید. نُتهای میانی، گل مریم و رز مای، حالا با نُتهای پایه مثل عنبردریایی، پچولی و چوب صندل ترکیب شده بودند و حس وحشی و گرمی را به ارمغان میآوردند. این ترکیب بینظیر او را محصور کرده بود.
او هرگز تصور نمیکرد که یک عطر بتواند چنین احساسی را در او بیدار کند. اوشن آو فلاورز سلطان پاشا عطارز، نه تنها یک عطر، بلکه دریچهای به جهانی از زیباییهای طبیعی و بیپایان بود. این معجون شگفتانگیز، با کیفیت بینظیرش، مریم را مجذوب خود ساخته بود. و در ذهن او، خاطرهای همیشگی و دلنشین باقی گذاشت؛ خاطرهای از اقیانوسی پر از گلها و شگفتیها.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب