ناموجود
در یکی از شبهای آرام بهاری، وقتی نسیمی ملایم در خیابانهای شهر پیچید، ماجرا آغاز شد. مریم، با حسی از کنجکاوی و هیجان، تصمیم گرفت به یک گالری هنری کوچک برود که یک افتتاحیه خاص داشت. او با دقت لباسهایش را انتخاب کرد و قبل از خارج شدن از خانه، آخرین لمس جادویی خود را اضافه کرد: چند قطره از عطر اوندا دورو پلام ایمپرشن.
مریم به محض ورود به گالری، توجه همگان را به خود جلب کرد. رایحهای جذاب و گرم از عطرش در فضا پیچید و همه را به سوی او کشاند. هر کس که از کنارش میگذشت، محو لایههای مختلف بوی عطرش میشد. نتهای آغازین لبدانوم و امبر که به آرامی با نتهای میانی چرم و زنبق ادغام میشدند، فضایی آرام و دلنشین را ایجاد کرده بودند.
مریم به سمت یکی از آثاری رفت که نظرش را جلب کرده بود. در حالی که به تابلو خیره شده بود، مارک، یک هنرمند جوان و شگفتزده از حضور او، به سویش آمد. او به مریم گفت که عطر اوندا دورو پلام ایمپرشن چگونه باعث شد تا او خاطراتی دلپذیر از سفرهایش را به یاد بیاورد. آنها درباره بوی وانیل و مشک که در نتهای پایه عطر موج میزد و حس اعتماد به نفس و خاصیت قوی این عطر سخن میگفتند، صحبت کردند.
با پایان یافتن شب، مریم از گالری خارج شد. حسی از رضایت و خوشبختی او را فرا گرفته بود. عطر اوندا دورو پلام ایمپرشن نه تنها بخشی از استایل او شد، بلکه در این شب خاص، به بخشی از داستان زندگیاش تبدیل شد. این تجربه به او نشان داد که یک عطر میتواند تبدیل به خاطرهای فراموشنشدنی شود، درست همانگونه که این عطر، شاهکاری از رایحه و احساس بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب