ناموجود
داستان ما از یک روز بهاری آغاز میشود؛ روزی که نسیم ملایمی بوی گلهای تازه را به هوا رسانده بود. در این روز شاد، زنی به نام الیسا تصمیم گرفت که به گذشتهای دور سفر کند، به روزهایی که مادرش برای اولین بار از عطر پوچی امیلیو پوچی استفاده کرده بود.
الیسا با تصویرهای خاطرهانگیزی از مادرش که در ذهنش نقش بسته بودند، به سمت کشوی قدیمی لباسهای مادرش رفت. در این میان به شیشهای برخورد که نام امیریو پوچی با رنگ طلایی بر روی آن حک شده بود. عطر پوچی امیلیو پوچی به او احساس نزدیکی بیشتری به مادرش میداد، انگار حضور او در کنار خودش را حس میکرد.
الیسا با باز کردن درپوش شیشه، رایحهای دلانگیز و آشنا به مشامش رسید. بویی از گلهای تازه و مرکباتی که یادآور روزهای آفتابی و شاد گذشته بودند. عطری که با هر بار اسپری کردن، یادآور لحظات خوب و آرامشبخشی بود که مادرش در کنارشان بود. این عطر نه تنها بویی خوشایند داشت، بلکه به قدری خاص بود که هرکس آن را استشمام میکرد، جذب جذابیت و لطافتش میشد.
عطر پوچی امیلیو پوچی با ترکیبات گلفامی خود، بهخوبی قدرت زنانه و حس تازگی را به تصویر میکشید. رد بویی که از این عطر در فضا باقی میماند، نشان از همپیوستگی ویژهای میان طبیعت و احساسات زنانه داشت. تازگی و طراوت مرکبات، در کنار گرمای ادویههای شیرین، باعث میشد که این عطر هیچگاه تکراری نشود.
هر بار که الیسا این عطر را استفاده میکرد، با قدرتی شگرف دلش قراری میگرفت. بهخصوص که این عطر خاصیت یادآوری خاطراتی را داشت که همیشه برای الیسا عزیز و ارزشمند بودند. لحظاتی که عطر پوچی امیلیو پوچی به او هدیه میداد، همچون نوری درخشان در میان سایههای روزمرگی بود؛ لحظاتی که همیشه او را با جان و دل به گذشته پیوند میزد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب