ناموجود
شبهای پرستارهای بود و شهر در سکوتی عمیق فرو رفته بود. تنها منبع نور، ماهی بود که آسمان را روشن کرده بود. مریم کنار پنجره ایستاده بود و نفسی عمیق کشید. در دستش عطر خاصی بود؛ عطر ریورانس دزینتارس. او آرام شیشه را باز کرد و اجازه داد تا عطر گلهای سفید و یلانگ یلانگ فضای اتاق را معطر کند.
اولین باری که مریم عطری اینچنین دلانگیز یافته بود، در گالری عطرفروشی کوچک و دنجی بود. وارد مغازه که شد، حسی از لطافت و گرمی او را احاطه کرده بود. صاحب مغازه که بانویی خوشرو بود، به او لبخند زده و عطر ریورانس دزینتارس را به او پیشنهاد داده بود.
مریم شیشه عطر را به سمت بینیاش نزدیک کرد و بوی نرولی و ترنج اولیه او را مجذوب کرد. این عطر زنانگی و ظرافت را با خود حمل میکرد. نتهای میانی شامل یاسمن و گل رز بودند که به آهستگی در دل عطر شکوفا میشدند. حسی از آرامش و رویا وارد قلبش شد، مثل بوی گلهای مورد علاقهاش در باغچه مادر بزرگش.
شب که رسید، به تراس خانه رفت. هوای خنک شب با بوی وانیل و عنبر عطر تند پوست برگ و مشک ترکیب شده بود. احساس کرد در جهانی دیگر قدم میزند، جهانی پر از خاطرات خوش و لحظات ناب. این عطر یادآور لحظات شیرین گذشته و نویدبخش آیندهای پر از امید بود.
در این فکر بود که چگونه میتواند داستان عطر ریورانس دزینتارس را به دوستانش نقل کند. او یقین داشت که این عطر خاص به هر زن اعتماد به نفس و احساسی از خاص بودن میبخشد. هر بار که از آن استفاده کرد، داستانی تازه برای تعریف کردن داشت، داستانی که با رایحههای فراموش ناشدنی شروع میشد و در قلب او جاودانه میماند.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب