در شبی آرام و پر از ستاره، نواهای موسیقی آرام در پسزمینه شنیده میشد. مردی با نام آریان، با گامهای حسابشده به سوی محفل رسمی گام برمیداشت. او همواره به دنبال چیزی بود که حضورش را برجسته کند و این بار عطر ریوایاه گلد فان انتخاب او بود.
از همان لحظهای که آریان درب شیشهای شفاف عطر ریوایاه گلد فان را گشود، موجی از جادوی جنگلی و چوبی در فضا پراکنده شد. نتهای آغازین چوب صندل، تونکا، و چرم، مثل کمربندی نامرئی اما قوی، او را در بر گرفت. هر گامی که به جلو برمیداشت، این عطر گرم و دلنشین، داستانی از قدرت و اطمینان را روایت میکرد.
در میانه جشن، دلها همگی به سوی او جلب شده بودند. نتهای میانی عنبر و مشک، ترکیبی جذاب و اسرارآمیز به ارمغان آورده بودند که آریان را با هالهای از جذابیت احاطه کرده بود. مهمانان مجالس گاهی نزد او میآمدند و با لبخندی آرام از حضورش استقبال میکردند. این همان اثر جادویی بود که عطر ریوایاه گلد فان به دنبال داشت.
زمانی که شب به انتهای خود نزدیک میشد و وقت خداحافظی فرا میرسید، نتهای پایانی همچون نسیمی تازه از آب و جنگل، دفع شرعایت کردی. تازه و باطراوت، همانطور که قرار بود باشد، عطر ریوایاه گلد فان یک اثر خاطرهانگیز به جا گذاشته بود، به گونهای که تا مدتها بعد نیز در ذهنها تداعی خواهد شد.
آریان با اطمینان کامل از اینکه این انتخاب، حس جذابیت و قدرتش را برجستهتر کرده، لبخندی به لب داشت. او میدانست که این عطر نه تنها شبی خاص را برایش رقم زده، بلکه او را به یک یادگاری زنده تبدیل کرده بود که همیشه ماندگار خواهد بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب