ناموجود
شب سردی بود در پاریس؛ باد خنکی که از رود سن میوزید، عطر گلهای تازه را به خیابان شانزهلیزه میبرد و در همین خیابان شلوغ، حسی از رویای لطیف و بیزمان جریان داشت. «عطر سو پرتی کارتیر» در دستان الیسا، دختر جوانی که به دنبال بینظیرترین تجربهی بویایی بود، خودنمایی میکرد.
الیسا دختری با ظرافتهای خاص بود؛ با هر قدمی که برمیداشت، انگار عطر سو پرتی کارتیر به او جانی دوباره میداد. اولین برخوردش با این عطر، حس یک ملودی میوهای را بیدار کرد: ترکیبی از توتسیاه، هلو و نارنگی، که به زیبایی با شکوفههای بهارنارنج و ترنج تلاقی مییافت. این آغاز ماجرا بود، شاید همچون نوازش اولین شعاعهای خورشید بر بستر شبزدهی پاریس.
دقایقی بعد، قلب الیسا با بوی رز و زنبق و عطر مدهوشکنندهای از گلزنبق و ارکیده به تپش افتاد. این دلرباییها لایه لایه آشکار میشدند و همچون داستانی کهن، رازهای نوینی از خود بازگو میکردند. پشت هر رایحه، تجربهای پنهان نهفته بود که ذهن را در گریزی بیپایان غوطهور میکرد.
و بالاخره تهنشینهای این قصه، به عمق خاک خسبیده بودند: خزه بلوط، صندلچوب، خسخس و مشک، آرامش و پیچیدگی را در هم میآمیختند. ترکیبی از ظرافت و غرور، که استقامت و قدرتی مدرن را با خود همراه داشت. این عطر نه تنها تجسمی از زیبایی سلطنتی، بلکه نقشی از لطافت زنانه بود که گویی در هر لحظه مجسم میشد.
گذشته از همهی اینها، «عطر سو پرتی کارتیر» داستانی بود برای بازگو کردن، روایتی لذتبخش که هر بار با تمام احساسش، در قلب و جان الیسا زنده میگشت. این عطر که بویی از طبیعت و شکوه بیپایان به ارمغان میآورد، شاید تنها برای کسانی بود که جسارت کشف ناگفتههای زندگی را داشتند.
عالی
خوب
معمولی
بد
افتضاح
دارمش
قبلاً داشتمش
میخوامش
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب
خیلی ضعیف
ضعیف
متوسط
قوی
خیلی قوی
ضعیف
متوسط
قوی
بسیار قوی