زیر نور ملایم غروب، مهناز برای مراسمی خاص آماده میشد. در حالی که لباس شب قرمز رنگاش را به تن میکرد، به عطر مورد علاقهاش فکر کرد، چرا که همیشه او را با بوی خوش متمایز میکرد. او به آرامی شیشه عطر اسپاتلایت اِیوِن را از قفسه برداشت.
سال ۲۰۰۹، زمانی که اولین بار این عطر به بازار آمد، مهناز آن را هدیه گرفته بود و از همان زمان با آن ارتباطی خاص برقرار کرده بود. عطری با نتهای آغازین برگاموت و پرتقال ماندارین که حسی تازه و پرانرژی به او میداد.
با اسپری کردن عطر، خاطرات شیرین و لحظات فراموشنشدهای در ذهنش زنده میشد. رایحههای میانی فریزیا، میموزا و گل مریم آرامش و انرژی مثبتی به او القا میکرد. احساس میکرد در میان باغی پر از گلهای تازه قدم میزند.
پایهی این عطر با ترکیبی از مشک سفید، چوب صندل، چوب کشمیر و وانیل سفید، حسی از گرما و عمق ایجاد میکرد. با هر نفس، حس اعتماد به نفس و جذابیت بیشتری میکرد. این همان جادویی بود که عطر اسپاتلایت اِیوِن برای او به ارمغان میآورد.
مهناز عطر اسپاتلایت اِیوِن را روی مچ دست و پشت گوشش زد. رایحهی گلی چوبی با لمسی از مشک وانیلی او را در یک ابری لطیف فرو برد. این عطر نه تنها او را زیباتر و جذابتر میکرد، بلکه رضایت و شادی خاصی به او میبخشید.
با آمادگی کامل، لبخندی زد و از خانه خارج شد. میدانست که حضورش در هر جمعی با این عطر خاصتر و به یادماندنیتر خواهد شد. در دلش میگفت: امشب، شب من است.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب