روزی در پاییز سال 1965، کلارا تصمیم گرفت به جستوجوی عطری برود که بتواند روحیهی بینظیر و خاطرهساز روزهای شاد زندگیاش را به ارمغان بیاورد. او در ذهن خود عطری را تصور میکرد که با بوی گلهای تازه و شکوفا، حس زندگی و شادابی را در او زنده کند. پس از جستوجوهای فراوان، به عطر آنفورگتبِل آوون برخورد کرد.
از همان نگاهی که به شیشهی زیبای این عطر انداخت، قلبش با نوعی شور و شوق عجیب پر شد. رایحه این عطر باید همان چیزی باشد که او همیشه به دنبالش بوده است. هر بار که شیشه عطر آنفورگتبِل آوون را باز میکرد، حس میکرد به عصری از زندگی قدم میگذارد که پر از جذابیت و دلنشینی است.
بویی که کلارا استشمام میکرد، از زنجیری از روایح گلی و چایپری برخواسته بود. ترکیبی از عطر گلهای بهاری و حس تازگی خزهای که جذابیت خاصی به آن میبخشید. احساس چوبی و ادویهای این عطر مانند یک همراه بیصدا در کنار او ایستاده بود.
کلارا هر بار که این عطر را استفاده میکرد، مانند این بود که در سفری نو به گوشهای دیگر از دنیای زیباییها قدم میگذارد. عطر آنفورگتبِل آوون نه تنها بر روی پوست او مینشست، بلکه روحش را نوازش میکرد و او را به یاد لحظات بینظیر و فراموشنشدنی میانداخت.
سالها گذشت و آنفورگتبِل آوون نه تنها برای کلارا بلکه برای نسلهای بعد از او نیز به نمادی از زیبایی و خاطرهانگیزی تبدیل شد. این عطر دلنشین توانسته بود با ترکیب روایح جادوییاش حس بیپایانی از شادمانی و سرزندگی را به اشخاص بسیاری هدیه دهد و همچنان یکی از عطرهای ماندگار و محبوب باقی بماند. کلارا خوشحال بود که در دنیایی از روایح، عطر آنفورگتبِل آوون را پیدا کردهاست.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب