ناموجود
در یکی از روزهای خوشبو و دلانگیز بهاری، دختری جوان به نام دیا با عطر والریا فرنچ اتیتود آشنا شد. او در جستجوی عطری بود که بتواند انرژی، جوانی و روحیهی مستقلی که داشت را به دیگران منتقل کند. فروشنده وقتی چشمهای دیای جوان را دید که از شوق میدرخشید، به او پشنهاد کرد: «عطر والریا فرنچ اتیتود را امتحان کن. این عطر دقیقا همان چیزی است که به دنبالش هستی.»
با اولین اسپری، دیا احساس کرد به یک دنیای تازه قدم گذاشته است. رایحه مرکباتی لیمو و پرتقال تلخ، چیزی از نشاط صبحگاهی در خود داشت که با گرمای دلنشین گلهای رز گراس و دماسی ترکیب شده بود. این ترکیب، از او دختری با روحیهی جوان و شاداب میساخت.
دیا عاشق بود. عاشق پخش شدن بوی والریا که در هر قدمش، داستانی تازه را روایت میکرد. هرگاه که نسیمی میوزید، عطر سندلوود و بادام با لمسی نرم و شیرین از وانیل او را احاطه میکردند. این رایحهی گرم و شرقی، دیای جوان را همراهی میکرد تا همیشه حس کند در آغوش نرمهای از طبیعت قرار دارد.
بازگشت از سفر عطرها، دیا تصمیم گرفت که والریا را همیشه نزد خود داشته باشد. این عطرِ شورانگیز و ماجراجویانه، همدم سفرها و خاطرات او شد. عطری که به لطف موادی چون دانه تونکا و بالزام تولو، داستانی از جادوی شبهای گرم و رازآلود با خود داشت.
والریا فرنچ اتیتود این توانایی را دارد که با هر دختری که رویاها و آرزوهای شورانگیز در سر دارد، دوست شود. عطری که نه فقط از لحاظ رایحه، بلکه به دلیل قصهای که در خلف خود دارد، در خاطر هر کس ماندگار خواهد شد. این گونه بود که دیا و والریا، دوستانی همیشگی شدند؛ رکابزن سفرهای پر از هیجان و رویاهایی که در دلِ عطر تلخ و شیرین والریا نهفته است.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب