ناموجود
شب پاییز بود و باد سردی در کوچهها میوزید. مهتابی نرم و لطیف از پشت ابرها سرک کشیده بود و فضا را پر از خیال کرده بود. در گوشهای از شهر، در یک کافه دنج و آرام، علی و سارا مقابل هم نشسته بودند. علی یک جعبه کوچک با بستهبندی شیک در دست داشت. سارا با نگاهی پر از کنجکاوی به آن خیره شده بود.علی لبخندی زد و گفت: میخواستم چیزی خاص به تو هدیه بدهم. چیزی که هم یادآور من باشد و هم حس خوبی به تو بدهد. سپس، جعبه را به سارا تقدیم کرد. سارا با دقت و آرامش جعبه را باز کرد و ناگهان چشمانش از شوق درخشید. درون جعبه، شیشهای زیبا و جذاب از عطر وطن دایروز قرار داشت.
با اولین اسپری، ترکیبی دلنشین از نتهای اولیه زعفران، اسطوخودوس و دارچین فضای اطرافشان را پر کرد. این عطر، هم برای زن و هم برای مرد مناسب بود و خاصیت مشترک داشت. اما چیزی بیشتر از یک عطر عادی بود؛ عطر وطن دایروز حامل احساسی از گرما و تازگی بود که نه تنها یادآور خاطرات خوب میشد، بلکه لحظهها را هم خاص و جاودانه میکرد.
نتهای میانی عطر، ترکیبی از گلهای زیبای یاس و شمعدانی، تنباکو و چوب صندل را به نمایش گذاشت. انگار بخشی از یک باغ رویایی بود که هر کس با بوییدن آن، به سفر خاطراتش میرفت. سارا با لبخند گفت: این بوی آشنا، همان حسی است که همیشه دنبالش بودم. تو بهترین را انتخاب کردی.
شب با عطر وطن دایروز پر از لحظههای ناب و تکرارنشدنی شد. شاید زندگی پر از بوهای متفاوت باشد، اما بعضی از بوها، مثل عطر وطن دایروز، به یادماندنی و خاص میمانند. در دل این شب، سایهای از آرامش و اشتیاق نقش بست که هرگز از خاطره پاک نمیشود.
سایر تلفظها: وطن دایروز, وطن دایروس, وطن دیرُز, وطن دیرُس, وطن دایُرز, وطن دایُرس, وطن دایُرُز, وطن دایُرُس, واتان دایروز, واتان دایروس, واتان دیرُز, واتان دیرُس, واتان دایُرز, واتان دایُرس, واتان دایُرُز, واتان دایُرُس, واطن دایروز, واطن دایروس, واطن دیرُز, واطن دیرُس, واطن دایُرز, واطن دایُرس, واطن دایُرُز, واطن دایُرُس