ناموجود
در گوشهای آرام از یک عصر تابستانی، روی بالکن خانهای قدیمی و آرام، او نشسته بود. بادی ملایم پردهها را به نرمی میرقصاند و عطر رایتینگز فرام هر بالکنی ری کلاسیفاید ری调香室 در فضای خنک پخش میشد. طراوت مرکباتی لیمو و لذیذی آلو و لیچی آغاز سفری بود که هرگز پایان نداشت.
او، با قلمی در دست و اندیشهای پردل، مجذوب دنیایی بود که خلق کرده بود. شخصیتهای زنانهای که میآفرید، هر کدام داستانی بودند از زندگی خود او، عمیق و پر رمز و راز. عطر رایتینگز فرام هر بالکنی ری کلاسیفاید ری调香室 همچون امضایی بود که به هر کلمه و جملهاش عطری منحصر به فرد میبخشید.
نتهای میانی این عطر، رز و خزه و ژرانیوم، یادآور لحظات نابی بودند که او در داستانهایش تجلی میبخشید؛ زنی که به دنبال معنا و حقیقت بود، بدون هیچ هراسی از مواجهه با واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی. رایحه محکمی که از مشک، عسل و نتهای چوبی در پایان حکایت میکند، مانند پسصدای روایتهای اوست که تا مدتی بعد از خواندن، در ذهن باقی میماند.
او معتقد بود که عشق، نه یک رابطه، بلکه آرزویی جاودان است که قهرمان زندگی عادی در پی آن است. حضور رایتینگز فرام هر بالکنی ری کلاسیفاید ری调香室 در داستانهای او به گویایی حس و حال لحظات میافزود و خواننده را به دنیای شخصیتهایش نزدیکتر میکرد.
قلمش صریح و بیپرده بود؛ همانگونه که عطری که او همیشه بوی خوش آن را با خود داشت. داستان او، همواره روایت زندگی بود با نگاهی عمیق و بیپرده از عشق، مرگ، اشتیاق و خاطرات. حکایتی که پیرامون هر زخم قلب، حقیقتی را برملا میکرد و از بیپایانی انسانها میان افسانه و واقعیت پرده برمیداشت.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب