در یک عصر دلانگیز بهاری، مردی و زنی در یک گالری هنری قدم میزدند. هوا پر از عطر گلهای تازه بود و نسیم ملایمی که میوزید، حس تازگی آن روز را به اوج میرساند. در همین حال، نگاه زن به یک بطری زیبای عطر افتاد که در گوشهای از گالری به نمایش گذاشته شده بود. برچسب روی بطری نوشته بود: عطر زانادو آنجلا فلندرز.
در اولین نگاه، طراحی شیشه عطر زانادو آنجلا فلندرز او را مجذوب کرد؛ شیشهای شفاف با خطوطی هنرمندانه که جلای خاصی به آن بخشیده بود. این جاذبه بهگونهای بود که نمیتوانست دست از تحسین آن بردارد. او به سرعت به همسرش گفت: این عطر باید داستانی در دل خود داشته باشد.
پس از بازکردن درب بطری و بوییدن اولین نتها، دنیا به گونهای دیگر برایشان تجلی یافت. این عطر، با ترکیب دلنشینی از چوبهای گرم و ادویههای شرقی، حسی نو و متفاوت را منتقل میکرد. حس چوبی عمیق و نتهای مرکباتی شاداب، تلفیقی خیرهکننده از تعادل و هیجان ایجاد میکرد. هر بویی که به مشامش میرسید، داستانی از سفر به دنیایی دور را در ذهنش تداعی میکرد.
زانادو، به خودی خود یک شاهکار بود. هر قطره از آن یادآور حسهای طبیعت و هنر بود؛ حسی که قلبها را به تپش درمیآورد و روح هر فردی را درگیر زیباییاش میکرد. در تمام مدتی که عطر را استفاده میکردند، از تمجید اطرافیان بینصیب نمیماندند.
زانادو آنجلا فلندرز، در گالری هنر، نجواگر لحظاتی بود که خاطرات زیبایی را برای آنان به ارمغان آورده بود. این عطر، نه تنها برای روزهای خاص، بلکه برای لحظه لحظههای زندگیشان تبدیل به همراهی همیشگی شد؛ عطری که با هر پاشیدن، قصهای نو مینوشت و سفرهایی بیپایان را یادآور میشد.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب