ناموجود
در دل کوچههای پیچ در پیچِ بازار عطر فروشان، بانویی خوشسلیقه به نام لیلا در جستجوی عطری خاص بود. او میخواست رایحهای را بیابد که همزمان روحش را به باغهای اسرارآمیز و سفر به سرزمینهای دور ببرد. بازاری شلوغ و پر از عطرهای مختلف او را به یاد سرزمینی عجیب انداخت. بارها دربارهی عطر زعیم الوَطَنیه شنیده بود. محصولی که دنیای اطراف را به جاودانگی تبدیل میکرد.
لیلا در نهایت به غرفهای رسید که همه جا پر از بوهای شگفتانگیز بود. فروشنده لبخندی مهربان بر لب داشت و عطری را روی میز گذاشت. گفت: این همان عطر زعیم الوَطَنیه است. رایحهای متولد شده از دل طبیعت. لیلا شیشه عطر را برداشت و کمی از آن را روی مچ دستش اسپری کرد. بوی شگفتانگیز ترنج و سیب فضای دور و برش را پر کرد. پیچیدگیهای گلهای یاس مراکشی و چوب در فضایی مخلوط از عطرها جاری بود.
چندین دقیقه گذشت و زندگی جدیدی در زیر سایه بلوطها و مشک گشوده شد، همانجایی که قلب طبیعت میتپد. در آن لحظه، لیلا احساس کرد که زندهترین خاطراتش جان گرفتهاند، گویی رایحهها داستانی از عشق و ماجراجویی را برایش تداعی میکنند.
عطر زعیم الوَطَنیه، با آکوردهای چرمی و دودی سحرانگیزی خاص داشت. این ترکیب قادر بود هر زمان و مکانی را به احساس کمال نزدیک کند. نه تنها زرق و برق رایحهها، بلکه این حس همزیستی طبیعی بود که دل لیلا را ربود.
لیلا لبخندی زد و دستی به موهایش کشید. تصمیمش قطعی بود؛ زعیم الوَطَنیه همان عطر خاصی بود که در زاویهای پنهان از قلبش به دنبال آن میگشت. او میخواست این تجربه را با کسانی که دوستشان داشت نیز قسمت کند، زیرا این عطر ارزش دیده شدن و حس شدن را داشت.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب