ناموجود
در قلب تهران پر از جمعیت و شور زندگی، یکی از دوستان قدیمیاش، آرش، به مهمانی شام دعوایش کرده بود. هوای پاییزی سرد و دلنشین بود و علی تصمیم گرفته بود از عطر تازهای که اخیراً خریده بود، استفاده کند. عطر زیا پلاتینیوم جنید جمشید، هدیهای که خود برای خودش گرفته بود.
با اولین اسپری، رایحه آلدهیدها و برگاموت به استقبالش آمدند. عطری که با هر نفس تازه و امیدوارکننده به نظر میرسید. در میانه رایحه گلی سفید، او را به باغی خنک از گلها برد؛ فضایی آرامشبخش و در عین حال پر از انرژی. انگار علی به سفری در میان گلهای سفید و تازه در یک صبح بهاری رفته بود، هرچند که چند ساعت به نیمهشب مانده بود.
با گذشت زمان، عمق عطر زیا پلاتینیوم جنید جمشید را بیشتر حس کرد. نتهای پایه مشک به آرامی نمایان شدند. این رایحه گرم و خاص، او را به یاد خاطرات خوب گذشته انداخت و حس آرامش عمیقی به او بخشید. مشخص بود که این رایحه، همراه مناسبی برای شبهای سرد پاییزی است.
وقتی به مهمانی رسید، دوستانش از او خواستند که نام عطری که زده بود را بگوید. هر کسی که در اتاق بود، مجذوب این رایحه خاص و شگفتانگیز شده بود. علی با لبخندی روی لبهایش گفت: زیا پلاتینیوم جنید جمشید. احساس کرد این عطر، چیزی بیشتر از بویی دلنشین است؛ این عطر داستانی از جذابیت، اعتماد به نفس و اصالت را تعریف میکند. همانطور که شب پیش میرفت، او اطمینان داشت که زیا پلاتینیوم نه تنها معطرترین همراهش در این شب خاص بود، بلکه حکایتی جدید و زیبا برای او به ارمغان آورده بود.
زمستان
بهار
تابستان
پاییز
روز
شب